میزان

«الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ آنها که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، می‌پندارند کار نیک انجام می‌دهند!»   چه بسیار کارهایی که انجام می دهیم و با آن به قول امروزی ها، حالِ دلمان خوب است؛ لیک ادامه مطلب…

زندگی

عمر مکلف شدنش به سال نمی‌رسد. جـانماز یاسی‌ رنگش را کنار جـانمازم پهن می‌کند. چادر گلدارش را بر سر می‌اندازد و کنارم می‌ایستد. به قائده‌ی یک وجـب تا سرِ شـانه‌ام فاصله دارد. قامت می‌بندد. نمازش با نمازم تمام می‌شود. بی آن‌که سر بچرخاند، دست توی جانمازش می‌برد. تسبیح پر از ادامه مطلب…

اتومبیل!

تمثیل جالبی بود. «می خواهی بروی مسافرت… خب، ماشینت را می بری تعمیرگاه. زیر و بندش را می بینی، موتورش را معاینه می کنی، باد لاستیک هایش را تنظیم می کنی. با خیالی آسوده می زنی به جاده؛ می دانی این را، که توی جاده نمی مانی… از حرکت نمی ادامه مطلب…

باران

کار هر روز ابرها شده است.  روی خوشید  که کمی از اوجِ آسمان پایین تر آمده را می گیرند. آسمان دلگیر می شود و زمین غمگین. صدای لُندیدن آسمان همه جا را بر می دارد. هی می غرد. یک مرتبه اشکش سر ریز می کند. می بارد. زمین نفسش را ادامه مطلب…

طاق شدن

«فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛  پس هنگامي‌كه از كار مهمّي فارغ مي‌شوي به مهمّ ديگري پرداز!» «وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛ و آنان كه از بيهوده رويگردانند.» این دو آیه مدتی است در گوشه ی ذهنم نور می دهد. نفْسی که امر به بدی ها دارد. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» نباید لحظه ای ادامه مطلب…

نفس

همین دیشب بود که شکستم؛ از دست نفسی که افسار عقل را در دست گرفت. واپسین شب قدر بود. نه قرآن بر سر گرفتم و نه زیارت امام حسینی خواندم؛ فقط جانماز را که توی کشو گذاشتم، رو به قبله چرخاندم و سلامی عجین با شرمساری دادم. نماز هم اگر ادامه مطلب…

بی گنـــاه

از توی اتــاق، نگاهم را از هــال رد می کنم و از پنجره می اندازم توی حیــاط، به لبه ی بام آویزانش می کنم. آفتاب، لبه ی خاکستری پشتِ بام را سفید کرده است.  حیـــاط خانه ی بچگی؛ آفتابِ از ظهرْ گذشته اش، لبه ی بام… بهار بود که خانمِ ادامه مطلب…

پنجره ی دنیا!

« و گفت: خدای را نگاه دار. گفتم: تفسیر این چیست؟ گفت: همیشه چنان باش که گویی خدای را می‌بینی.» می بینم خودَم را، تمام قد! جلو می روم. می بینم خودَم را، نیمه تَن. جلوتر… تنها صورتم… جلوتر… تُـــ را… نفَسم روی شیشه می نشیند. اشک می شود و ادامه مطلب…

أوّاب

منِ پا در رکابِ سفر آخِرْ… دلم فرشته شدن می خواهد، بعد از این همه«كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» بودن. مگر  جز مکرمین در رکابت هستند؟ یا الهی… من أنتَـــ؟

خلوتـِ روح

راحت و در دسترس است، ابزاری که افراد به مددش، ادراکات خود را به دیگر انسان ها منتقل می کنند. تنها لمس و نگاه کردن به وسیله ی آرمیده در دست کفایت می کند. هر زمان که بخواهم … چشم ها و گوش هایم به قدر هزاران چشم و گوش ادامه مطلب…

اویِ من!

شبِ ولادت مولایْ است. «این جا یه مسجده. حالشو داری بریم مسجد نماز بخونیم؟» «باشه.» «خب، بعدِ نماز گوشه ی حیاط مسجد منتظرتم.» از ماشین پیاده می شوم. برایش دست تکان می دهم. روی می چرخانم. سر درِ مسجد، در قابِ نگاهم جا خوش می کند: «مسجد علی بن ابی ادامه مطلب…

هست و نیست!

می گوید اگر مهره های ستون فقرات به نخاع فشار آورد، پا خواب می رود، سوزن سوزن می شود؛ چون خون به درستی در پا جریان پیدا نمی کند. مثالی دیگر می زند؛ نسبت من با تصویرِ من در آینه. تصویر هم هست و هم نیست. هم وجود دارد و ادامه مطلب…

باباجـون

چند ماهی است که مهمان جانمازم شده است. زندگی اول بار که می بیندش، توی مشت کوچکش می گیرد و نگاش را به من می دهد: «این کجا بوده؟ برای چی گذاشتیش توی جانمازت؟ تو که یه تسبیح دیگه داری.» «آره، این مالِ من نیست.» دست می کشد روی شکستگی ادامه مطلب…

روی شونه هاش چکیدم.

هر چه نگاه می کنم اشک های دلم تمام نمی شود. او که عکس را دید گفت: «حالا به هم رسیده اند.» «کجـا؟» «توی بهشتــ!»   اما دل این مادر، وقت جدایی هزار تکه شد. هر چه کرد نتوانست به هم بچسباند این تکه های خونین را. گاهی خندید به ادامه مطلب…

عصاره

انگشتم به اولین دکمه ی کیبورد که خورد، آسمان غرید. چند قطره باران کف حیاط افتاد.موسی کو تقی پف کرده و نشسته روی داربستِ پیچ امین الدوله.   گُل را دوست دارم و اولویتم برای انتخاب، عطر گل است. بوی پیچ امین الدوله از خود فارغت می کند، یا بهارنارنج، ادامه مطلب…

الگو

«مثل منی، بیعت نمی کند با مثل یزید.» باید چون او شوم. لیکن آیینه ای که جیوه کنجش ریخته، میانش ترک خورده است و گردِ هوس رویش نشسته‌است؟! آینه و دود! منِ کج و معوج چه کنم؟ در پسِ ناامیدی روی می گردانم… حیرت زده … زیباست ؛ چونان بدر ادامه مطلب…

حقیقت

این روزها این دعا ذکرم شده است؛  گاه در قنوت نماز، بعد از سلام نماز، وقت جارو کردن خانه، کنار گاز و قابلمه ی غذا؛ کفگیر به دست، هنگام شستن ظرف ها، وقت رد شدن از خیابان، قبل از خواب…   چقدر بدان محتاجم در ته این چاه ظلمت! خدا می ادامه مطلب…