بدون نام
شبِ پیش بود. همهجا تاریک بود، به جز دیوار بلند روبهروی پنجره که میمهانِ نورِ خانهی بالایی شدهبود. ناگاه به یاد آوردم او را، آن روز را، ساکت و کنجکاو، همه جا را نگاه میکردم. او هم لبخند به لب، دست پسرکی در دست، مرا. در خاطرم نیست، چه شد ادامه مطلب…