آیینه

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

دلم را شکاند. با حرف نزدنش… با نگاه سردش

بدون غرور گفتم: «دلم آیینه است. نشکنش.»

خندید. نگاه کرد.

گفتم: «دلم آیینه است. بشکند هزار تکه می شود و انعکاس رفتارت هزار برابر. آن وقت بر من خرده مگیر.»

باز همان لبخند سرد

در بین تقلاهایم

خدا در یادم آمد. اگر آیینه ی شکسته ی دلم رو به سوی خدا باشد؛

آنوقت چه…


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها