چقدر پوچ!

تلاش ها و تقلاهایم گویی ساق بر ساق مالیدن بود، برای خوش نامی… ثمره اش خروج گوهر انسانیت از روح… با فریاد زدن به زبان بی زبانی که: «من هستم، مرا ببينيد!» او دید، هر دم… هر آن… خلوتِ بی پروایم را، جلوتِ ترسانم از خَلق را… چونان که در ادامه مطلب…