روزنه

می ایستم، درست در چهارچوب درِ آشپزخانه.خمیازه ای می کشم و چشمم را می خارانم.نور خورشید از روزنه ی سقف سرش را کرده تو و بر و بر مادرم را نگاه می کند.مادرم بی توجه سیب زمینی خلالی را می ریزد توی ماهیتابه.صدای جیلیز و ویلیز روغن می رود توی ادامه مطلب…

باغ وحش کوه صفه

برای دلش می گویم: «باشه.» می رویم تو. شیرِ ماده گوشه ای نشسته و بی حوصله گوشه ای را نگاه می کند.هر چه فکر می کند غروب زیبای جنگل را به یاد نمی آورد. گرگ زیبایی سرش را روی دستش گذاشته و خمیازه می کشد. گربه ی  سیاه گوش از ادامه مطلب…