روزنه

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

می ایستم، درست در چهارچوب درِ آشپزخانه.
خمیازه ای می کشم و چشمم را می خارانم.
نور خورشید از روزنه ی سقف سرش را کرده تو و بر و بر مادرم را نگاه می کند.
مادرم بی توجه سیب زمینی خلالی را می ریزد توی ماهیتابه.
صدای جیلیز و ویلیز روغن می رود توی هوا.
مادربزرگ کنار دبه ی روغن چمباتمه زده است. دستانش را باز می کند و به من لبخند می زند.
می روم توی بغلش.
یک دستش را به زانو می گیرد و بلند می شود.
هم قد مادر می شوم.
چنگ می زنم توی نور خورشید.
سر جایش می ماند. نگاهش را از مادرم بر نمی دارد.
مادر بزرگ قربان صدقه ی عروسش می رود و من را می برد توی حیاط.
کنار درخت سیب ترش…

 


5 1 رای
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها