استلحاق

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

عماره پسر ولید را گفتند از آن ابوطالب باشد. زیبا بود و تنومند.
در عوض محمد را می خواستند:«او پسر تو، در عوض برادرزاده ات را به ما بسپار و دیگر پیجویش نشو! »
لیک ابوطالب بود و پاره ی تنش نبی خاتم. ابوطالب بود و شعرهایی که به عشق او می سرود؛

والله لن یصلوا إلیک بجمعهم
حتّى اُوَسَّد فی التراب دفین
فاصدعْ بأمرِکَ ما علیک غضاضةٌ
وابشر بذاک وقرّ منک عیون
ودعوتنی وعلمتُ أ نَّک ناصحى
ولقد دعوتَ کنتَ ثمّ أمین
ولقد علمتُ بأنَّ دینَ محمّد
من خیر أدیانِ البریّة دین

همو که ایمان راسخش را به خاطر برادرزاده پنهان کرد؛ تا یار و یاورش بماند.

نکند ایمان عاریه ای خویش را جار زنم و در پیچ جاده رنگ عوض کنم.
نان به نرخ روز خورم و از دین آن چه را خواهم که ارمغانش دنیا باشد.
این قلم فرسایی ها اگر برای تو و محبوبانت نباشد؛
سیاهه ای است که دنیا و روحم را سیاه می کند.
می رسد هنگامه ی ندایِ منادی که:

این است پژواک دمیدن هایت در شیپور ریا؛
سخت در آغوشش گیر و بگو:«انت ولدی!»
که این نه استلحاق است؛ بلکه مولود روح و خیال توست.


5 3 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها