قابِ پولکی
دختر تبلتش را گذاشت روی میز و ایستاد.:«وای! اینا چیه خریدی عزیز؟ چه خوشگلن!» عزیز پارچه ی سفیدی را از کیفش بیرون آورد:« ملیله و پولکه.» دختر دست های کوچکش را فرو کرد توی پلاستیک:«می خوای چیکارشون کنی؟» «مگه نگفتی هفته ی دیگه روزِ معلمه؟!» مشت پُرَش را از پلاستیک ادامه مطلب…