پس تو کجا بودی؟

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

«وَ اَللَّهِ إِنِّي أُحِبُّكَ!»
«مَا أَنْتِ كَمَا قُلْتِ.»
چگونه اثبـات کنم محبّتم را؟ چگونه بیان کنم ناتوانی ام را؟

اگر بر بینی ام ضربت بزنی…اگر تمام دنیا را بر سرم بریزی…
تــمام دلواپسی ام بود…

امامِ من، آن شبِ گور که از همه بریدم…
او از شما گفت، از این که گفته اید نومیدی اگر بر قلبی هجوم آورد، می کُشد، ازپای در می آورد.
در آن عُسر قلبم شـاد شد که به زودی از پـای می افتد، نمی تپد.

شبیه مـادر….نهج البلاغه خواندم و آرام شدم. خواندم و آرام شدم. یگـانه چشـمه ای که آرامم کرد.
کلمه به کلمه در نفیرِ سینه وزید. عشقتان در دل شعله کشید.

این حدیث♥️ من را به جنون می کِشد؛ 

اگر خطـاب من باشـم.

«مَا رَأَيْتُ رُوحَكِ فِيمَنْ عُرِضَ فَأَيْنَ كُنْتِ؟»

فَأَيْنَ كُنْتِ؟
فَأَيْنَ كُنْتِ؟

فَأَيْنَ كُنْتِ؟

مانند آن مرد ساکت نخواهم شد.

فغانم همه ی عالم را پر خواهد کرد. گریبان چاک خواهم داد. موی پریشان خواهم کرد.

قالب تهی خواهم کرد.

تمنّــایم بودن در بین محبان است.

یا امیری! یا سیدی! والله إنّی احبک!

خذ بیدی!

‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏أن أكون حيث تريدني!
تا باشم هر آن جـایی که شـما خواهی.

 

♥️ مردي خدمت امير المومنين عليه السلام آمد و آن حضرت همراه اصحابش بود. بر آن حضرت سلام كرد و گفت: بخدا من ولايت و محبت تو را دارم. امير المومنين عليه السلام فرمود دروغ گويي، گفت: چرا، به خدا من محبت و دوستي تو را دارم و تا سه بار تكرار كرد. امير المومنين عليه السلام فرمود: دروغ گويي، تو چنان كه گويي نيستي، همانا خدا روح هاي مردم را دو هزار سال پيش از بدن هايشان آفريد و سپس دوستان ما را به ما عرضه كرد. به خدا كه من روح ترا در ميان آن ها نديدم، پس تو كجا بودي؟ آنگاه آن مرد ساكت شد و جوابی نداد.


5 2 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
وبلاگ اهل البیت علیهم السلام
1 سال قبل

سلام. مطلب قابل تاملی بود و تلنگری برای ما که کجا ایستاده ایم؟ باید از خودمون به خودشون پناه ببریم…
موفق باشید.