قیاس مع الفارق!

جانش در خطر بود.  جوان پرسید: با این کارِ من، جانِ شما در امان می ماند؟ با جواب دلش آرام شد و تصویرش شد لبخندِ روی لب جوان و سجده ی شکر.  جوان شب را به دلخوشیِ سلامت او، تنها در خانه اش… زیر پارچه ی سبز رنگش سَر کرد. ادامه مطلب…

روزهایی غریب و قریب!

امام سجاد جعلتُ فداه… زینت عابدان….داغ پدر و تازگی واقعه ی عاشورا … چشمانش که به آب می افتد می گرید…گوسفندی را سر می برند، می گرید. می گرید… می گرید. اکنون، دو گرگ به جان هم افتاده اند. پسرِ خلفِ زبیر و پسرِ خلفِ معاویه ! فرزند حنظله ی ادامه مطلب…

گوهرشاد

عاشقِ مسجد گوهر شاد بود. من نیز هم. گویی مسجد گوهر شاد از همه دنیا جدا بود. جایی امن که صدا و تصویر دنیا در آن نبود. این بار خسته بود. کلی راه رفته بود و مجبور شده بود در شهر غریب خرید کند و برای شام غذا بپزد. خیالش ادامه مطلب…

تکرار تاریخ

پدر در بستر بیماری بود: «حبیب و برادرم را خبر کنید بیاید!» عایشه رفت و با پدرش برگشت.  روی از او برگرداند:«می گویم حبیب من را خبر کنید!» حفصه رفت و با پدرش برگشت.  روی از او برگرداند:«گفتم برادر و حبیبم را خبر کنید!» ام سلمه فریاد زد:«به خدا او ادامه مطلب…

نه این که ندانم، یادم رفته است.

روی شکم دراز کشیده ام.  پاهایم را تکان تکان می دهم.  نقاشیِ یک درخت با یک کلبه. با آب رنگ، رنگش می کنم. تمام فکر و حواسم پیش خانوم معلّم است. انگار روبه رویم نشسته است و موهایم را نـاز می کند:«وای! چه خوشگل کشیدی!» بـاید هر چه زودتر نقاشی ادامه مطلب…

رَجائى عَفْوُكَ!

چمباتمه می زنم کنـار راه آبِ آشپزخانه. آبِ کثیف را هدایت می کنم به چـاه و سرنگونی اش را نظـاره می کنم. بسـامدِ پژواکِ عاقبت به شـری… طلحه و زُبیر! «این شمشیر بار‌ها اندوه را از چهره ی رسول خدا زدود.♦» چـه فرجـام ملالت باری! سر بلند می کنم و ادامه مطلب…

وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ

دوری از بهشت! دوری از حــوا! در بیابانی خشک و بدون گیاه فغان سرداد. مَلَک برایش خواند: «…إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً…؛ حال باز می خواهی در آسمان ها باشی؟» دلش آرام گرفت؛ به بودنِ در دار تزاحمِ قوه ی غضب و شهوت که ثمره اش ریخته شدن خون ها ادامه مطلب…

استلحاق

عماره پسر ولید را گفتند از آن ابوطالب باشد. زیبا بود و تنومند. در عوض محمد را می خواستند:«او پسر تو، در عوض برادرزاده ات را به ما بسپار و دیگر پیجویش نشو! » لیک ابوطالب بود و پاره ی تنش نبی خاتم. ابوطالب بود و شعرهایی که به عشق ادامه مطلب…

افسار

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت   اکنون  شبِ جمعه از نیمه گذشته و فردا روزِ یـار است.  این همه ملامتِ عقـل، نفْس را … خسـته و فِسـرده ام. بیـا آقایِ جـان و افسارِ این نفْسِ توسـن در دست گیر که کمندش ادامه مطلب…

تکرار تاریخ!

چوب خیزران را که دید، ناله زد: «یا حبیباه! یا رسول الله!» برای رسوا کردن یزید، از جا برخاست. صدای اطرافیان شنیده می شد. _او دخترِ علی است. _مانند او سخن می گوید. اما درگوش فضه، صدای فاطمه سلام الله علیها پیچید. _اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَهُ وَ اَبی‏ مُحَمَّدٌ! در قاب ادامه مطلب…