اوجِ مظلومیت

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

امیدوارم امام علی علیه السلام به همگی مان نظر کنند که

به ذره گر نظر لطف بوتراب کند….

یادم نیست چند ساله بودم. شاید 13 یا 14 ساله که محبّتش بدجوری چسبید به دلم.

قبلش از او دل گیر بودم؛ که چرا به زن می گوید ناقص العقل یا نیشش شیرین است و تشبه اش به عقرب. مشاوره نکردن با زن و …

او را خشن می دیدم و می گفتم او که ما زن ها را دوست ندارد. من را با او چکار…

پای تلویزیون دراز کشیده بودم و کتابی در دست. یادم نیست چه کتابی بود. گاه می خواندم و گاه نیم نگاهی به تلویزیون.

یک مرتبه دلم پر کشید برایش. برای مظلومیتش. برای مردی که دختر حاتم طایی او را مردِ مهربانـ خطاب کرد.

برای مردی که عشقِ حضرت زهرا بود. برای مردی که صورتش را به آتش تنور نزدیک کرد و گریست بر عذاب خدا.

اوج مظلومیتش قبای زرد به تن و در قبرستان، رگِ گردنش باد کرده برای این که می خواهند قبر زنش را نبش کنند.

اوج مظلومیتش آن جا که گفت من را با معاویه مقایسه می کنند.

اوج مظلومیتش آن جا که او را ملبباً بثوبه به مسجد بردند.

اوج مظلومیتش آن جا که حضرت زهرا گفت: «فضه مرا دریاب!»

اوج مظلومیتش آن جا که از خدایش خواست او را از این مردم بگیرد.

کتاب را روی صورتم گذاشتم و گریستم.

بعد از نماز ظهر، چادر را روی صورتم انداختم و با خجالت و به خیالِ خود با او آشتی کردم.

ما به او محتاج، او مشتاق بود.

ای به فدایت مولاجان

ای به فدای نامت

 ای به فدای نعلین وصله زده ات

ای به فدای خاک پایت

جعلتُ فداک یا امیرالمومنین

آقا جانم فقط یک نظر

گوشه ی چشمی

اَنت مولایَ بعد خاتم نبیین صلوات الله علیهم اجمعین


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها