موسیقی از نظر عقلی

دوری از واقعیات! رشد انسان بر پایه ی لذت نیست! وقت کم است! باید به نه مهم حتی؛ بلکه به اهمّ پرداخت. موسیقی چه می دهد و چه می گیرد از ما؟ موسیقی ضروری و حیاتیِ زندگی انسانی است؟ ملاک و معیار، خوش آیندی یا خوب بودن است؟ (فرق زندگی ادامه مطلب…

ولی

پای صحبت هر کس که نشستم آرام نشدم. بعد از صلاة ظهر بود که قرآن در دست گرفتم و از او خواستم تا با من صحبت کند، باری این دل نا آرام در سینه جا خوش کند. این صفحه بود و این آیه … «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ادامه مطلب…

هیچ کس!

  دیروز دیدمش. شکسته شده بود. چند چین کنار چشمش و موی کوچک سپیدِ ابرو. تمامْ او می گفت و من محوِ تک موی سپید. نگاهم که می کرد، نگاه می دزدیدم و لبخند، چاشنیِ چهره ام می شد. دنیا تو را می شِکند. دنیا مُسخر توست، تا تو با ادامه مطلب…

آرزو!

به خیالِ خویش تردید دارد بین بهشت و جهنم؛ ولی تمام حواسش پیِ ارضایِ حس قدرت طلبی است. هر چه زودتر می خواهد به ری برسد. به اجبار ابن زیاد قبول می کند که پا کج کند و به کربلا برود. انگار به مذاقش خوش می آید؛ اکنون قدرتِ یک ادامه مطلب…

لا أدری

به تزویر و به تطمیعِ ابن زیاد راهی کربلا شدند؛ برای رویارویی با حسین علیه السلام. آنان که با دیدن امام دلشان می لرزید، با ترفند ابن زیاد در کوفه ساکت و منفعل ماندند. عمرو بن حجاج برای امام نامه نوشته بود، که بیایَد، نوشته بود که با امام بیعت ادامه مطلب…

آیینه

دلم را شکاند. با حرف نزدنش… با نگاه سردش بدون غرور گفتم: «دلم آیینه است. نشکنش.» خندید. نگاه کرد. گفتم: «دلم آیینه است. بشکند هزار تکه می شود و انعکاس رفتارت هزار برابر. آن وقت بر من خرده مگیر.» باز همان لبخند سرد در بین تقلاهایم خدا در یادم آمد. ادامه مطلب…

شُما!

می گویم شما، می نویسم شما…  به چشمِ دلم اشک می نشیند. اشکِ امنیت، اشکِ مهربانی، اشکِ شوقِ زیر سایه تان قد کشیدن و اشکِ فراق…  در خیالم در چند قدمی توسَم… نه، فلکه ی آب… گنبد طلایی را میبینم… مسجد گوهرشاد…ایوان مقصوره…شما آنجایی؟ برای صله ی رحم عازم حرم ادامه مطلب…

برای این ها آفریده نشدم!

سرگرمم به غم ها و علقه هایم. اما مگر من باید همین باشم؟! چقدر بی آبرویی کرده ام؟ خدا می داند. کار برای رضای خدا… حتّی نفَس کشیدن… همین قدر مطیع و رام… چه راحت می پذیرم که إنّی أمته؛ آن دَم که دَمی برایم نمانده است. باید خود را ادامه مطلب…

در چند قدمی…

از دستِ غیبت تو شكایت نمی‌كنم  تا نیست غیبتی نبود لذّت حضور حافظ شكایت از «غم هجران» چه می‌كنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور چند شبی است که آهنگ بـاد در گوشم می وزد. پرده می رقصد. شاخه ی نهال های توی باغچه در برابر این ادامه مطلب…