لا أدری

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

به تزویر و به تطمیعِ ابن زیاد راهی کربلا شدند؛ برای رویارویی با حسین علیه السلام.

آنان که با دیدن امام دلشان می لرزید، با ترفند ابن زیاد در کوفه ساکت و منفعل ماندند.

عمرو بن حجاج برای امام نامه نوشته بود، که بیایَد، نوشته بود که با امام بیعت می کند.

لیک فرمانده ی لشکر عمر بن سعد می شود، که آب را بر امام می بندد، که اعتراف می کند به جنگاوری سپاه نوه ی نبی خاتم، که پیشنهاد می دهد اکنون که یارای مقابله با سپاه حسینیان در ما نیست، به سوی شان سنگ پرتاب کنیم، که… جنگ تن به تن روا نیست؛ همه مان را از پای در می آورند.

چه دشتی است کربلا؛ جمع اضداد و نقیضین است این جا.

که گر بگویند روز، شب است نمی دانی بپذیری یا نه.

لرزه بر جانت می افتد که من سال هاست کجای این هامون ایستاده ام؟

که روبروی امامم، یا نه کنار خیمه ها، یا در میدان جنگ یا نه، از دور نظاره می کنم همه ی وقایع را و نگرانم که نکند زخمی بر من بنشیند و خانه و اهل و عیالم آسیبی ببیند… نمی دانم.


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها