هست و نیست!

می گوید اگر مهره های ستون فقرات به نخاع فشار آورد، پا خواب می رود، سوزن سوزن می شود؛ چون خون به درستی در پا جریان پیدا نمی کند. مثالی دیگر می زند؛ نسبت من با تصویرِ من در آینه. تصویر هم هست و هم نیست. هم وجود دارد و ادامه مطلب…

باباجـون

چند ماهی است که مهمان جانمازم شده است. زندگی اول بار که می بیندش، توی مشت کوچکش می گیرد و نگاش را به من می دهد: «این کجا بوده؟ برای چی گذاشتیش توی جانمازت؟ تو که یه تسبیح دیگه داری.» «آره، این مالِ من نیست.» دست می کشد روی شکستگی ادامه مطلب…

روی شونه هاش چکیدم.

هر چه نگاه می کنم اشک های دلم تمام نمی شود. او که عکس را دید گفت: «حالا به هم رسیده اند.» «کجـا؟» «توی بهشتــ!»   اما دل این مادر، وقت جدایی هزار تکه شد. هر چه کرد نتوانست به هم بچسباند این تکه های خونین را. گاهی خندید به ادامه مطلب…

کنگر

یک کنگر کوچک از توی سینی برداشت. فرو کرد توی پیاله ی سرکه. کنگر را به لبه ی پیاله کشید. دست دراز کرد:« بفرما همسایه! خیلی خوشمزه است!» آبِ دهانش را قورت داد. به زحمت روی دوپا نشست. کنگر را گرفت: «بسم الله الرحمن الرحیم.» «کنگرای کنار جوبِ زمینِ حاج ادامه مطلب…

عصاره

انگشتم به اولین دکمه ی کیبورد که خورد، آسمان غرید. چند قطره باران کف حیاط افتاد.موسی کو تقی پف کرده و نشسته روی داربستِ پیچ امین الدوله.   گُل را دوست دارم و اولویتم برای انتخاب، عطر گل است. بوی پیچ امین الدوله از خود فارغت می کند، یا بهارنارنج، ادامه مطلب…