عصاره

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

انگشتم به اولین دکمه ی کیبورد که خورد، آسمان غرید. چند قطره باران کف حیاط افتاد.موسی کو تقی پف کرده و نشسته روی داربستِ پیچ امین الدوله.

 

گُل را دوست دارم و اولویتم برای انتخاب، عطر گل است. بوی پیچ امین الدوله از خود فارغت می کند، یا بهارنارنج، یا گل محمدی.

بی جهت نیست که مرگ هم زیباست. اگر مومن باشی، مرگ، بو کردن یک گل است. آخرْ مرگ، عصاره ی حیات است.
درست مثل عطر که عصاره ی گل است. بو می کنی و مست می شوی و قالب تهی می کنی.
یا بو می کنی و منزجر می شوی؛ اما به اجبار تو را می برند و چه سخت است جان کندن از قالب.

عصاره ی حیاتِ من… تعفن یا عطر!
بل الانسان علی نفسه بصیره!

 

باران تند شد. موسی کو تقی پرید و رفت.


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها