تجافی

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

سلام نماز را به وداعش خواندم.
تک ستاره ای در دل آسمان درخشید.
تسبیح به دست، سرْ کنار جانماز گذاشتم. نگاهم به مهر کربلا بود و شیشه ی کوچک عطر سیب!
خواب سرزده، دستِ روحم را گرفت و با خود برد.
کلنگ بر زمین می خورد تا گورم گود شود.
کلنگ بعدی…
از خواب پریدم.
چادر گل گلی، ملحفه ام شده بود و من تسبیح را سخت در دست می فشردم.
قلبم در سینه پا می کوبید.

بوی مرگ  شامه ام را پر کرد.

سر چرخاندم به سوی دهان بازِ پنجره… آسمان را دید زدم. ستاره ها جلوه گری می کردند.
خواب بین دو نماز؟
به جای تجافی؟ به ازای مهیا شدن برای برخاستن؟
چادر بر صورت کشیدم. تسبیح را به نشانه ی تسلیم بالا بردم.
به بیچارگی خواندم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ»


4 4 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها