بوی سیب!

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

یقه ی لباس کمی تنگ بود. به زور سرم را از توش رد کردم.

مامان رو به رویم نشست. روی شانه هایم را مرتب کرد:«تنگ شده. سال دیگه باید یه لباس مشکی برات بخرم.»

ساق پایم را گرفت و کف پایم را نگاه کرد. قرمز شده بود، می سوخت؛ اما تاول نزده بود. مامان با اخم نگاه کرد. انگشتش را روی پیشانی ام فشار داد: «وقتی میگم زده به کله ات، مثل بچه ها بغض نکن و لب وَرنچین!» من لب وَرنچیدم. نگاهش کردم، فقط شاید بِر و بِر.

«محمد حسن کف زاینده رود دیده بودِت.»

دلم می خواست داد بزنم که چرا به داداش گفتی تعقیبم کنه؟ اما فقط نگاهش کردم. 

«چیه؟ اگه داداشت دنبالت نبود، نمیذاشتم تنها بری… دو روزه  می ری اونجا راه می ری که چی بشه؟ حرفم که نمی زنی. فقط با بغض نگاه می کنی. چته محمدحسین؟ »

 

حالا که زاینده رود خشک شده بود بهترین جا بود برای پابرهنه راه رفتن؛ گرم بود جوری که آدم تشنه اش بشود. بعضی وقت ها سنگِ توی خاکش، درد به کفِ پای آدم می انداخت؛ اما هر چقدر پایم را روی علف هاگذاشته بودم درد نگرفته بود. اولین بار با ترس گذاشته بودم. بعد محکم پایم را روی علف ها کوبیده بودم. باز هم درد نگرفته بود. 

چند پسرِ هم قد داداش آن جا بودند. صدایشان را شنیدم.

«نگاش کنید!»

 «پسره خُله وا!»

صدای خنده شان بلند شده بود. نگاهشان نکرده بودم.

 محمدحسن را آن جا ندیده بودم. شاید از روی سی و سل پل من را می پاییده و من ندیده بودمش.

آخر حواسم پیِ داستانی بوده که پریروز خوانده بود و گریه کرده بود. خواستم بلند بخواند تا من هم بشنوم. کتاب را جلوی صورتش گرفته بود و خوانده بود. رویش بزرگ نوشته بود:«بوی سـیب». صدایش می لرزید. نگاهش کرده بودم، فقط شاید بِر و بِر.

 بچه های توی داستان، هم سنِ من بودند یا کمی کوچک تر. پاهایشان تاول زده بود. تشنه بودند. حتماً غذا هم نداشتند. پایشان از خارهای بیابان زخم شده بود. شاید برای همین مردم با پای برهنه می روند کربلا. می روند که مثل آن ها پایشان تاول بزند. تشنه بشوند.

 

از روی مبل پا شدم. رفتم طرف در. 

«کجا؟ » وسط پیشانی مامان یک چین بزرگ افتاده بود.

 دستم را از روی دستگیره ی در برداشتم. نگاهش کردم، فقط شاید بِر و بِر:«مامان من دیگه یازده سالمه!»

دستانش را به کمرش زد:«گفتم کجا؟»

روی گونه هام خیس شد. بغضِ توی گلو را قورت دادم:«پیاده روی؛ مثل بچه های امام حسین!»


1 1 رای
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها