مسجد سهله

یک دقیقه زمان خواندن مشهد الرضــا علیه السلام مسجد گوهرشــاد                                     بانویی عالمه و زیبـا که از همه‌ی تاریخ دل بُرد. جـای جـای مسجد چشم می‌گردانم. مسجد در حـال سـاخته شدن است. خـدا به ادامه مطلب…

نعلمُ

رفت. در میان چند ده آدم، ما چهار نفر بودیم که «لانعلم منه الا خیرا» را به گونه ای دیگر می دیدیم. خودش، فرزندش، و ما دو نفرِ ایستاده روی پا، چند متر عقب تر از گودال حفر شده، بدون زمزمه ی این جمله. در دنیای سکوتی که میـان هیاهوی ادامه مطلب…

ماشین خـاطرات

کنـار بخـاری ایستاد. قطره های آب، از سرانگشتانش جدا شد. صدای جلز و ولز قطره ها بلند شد: «کارگر گرفتن که خونه رو فردا خراب کنن. صبحش هم قراره یه ماشین ببرن و هر چیزی باقی مونده، بریزن توش و ببرن.» زن از بین کارتون های بسته بندی شده رد ادامه مطلب…

شاهزاده

نامش فضه شد. رسول الله او را به این نام خواند. همراه رسول خدا شد. در که باز شد، طلا در آستانه ی در ایستاده، بر چهره ی پدر لبخند زد. عطای شاهزادگی هند را به لقایش بخشید. می بالید بر کنیزی دختر رسول خدا. صدایِ طلایش بود: فضه مرا ادامه مطلب…