شاهزاده

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

نامش فضه شد. رسول الله او را به این نام خواند.

همراه رسول خدا شد. در که باز شد، طلا در آستانه ی در ایستاده، بر چهره ی پدر لبخند زد.

عطای شاهزادگی هند را به لقایش بخشید.
می بالید بر کنیزی دختر رسول خدا.

صدایِ طلایش بود: فضه مرا دریاب!
در آتش این غم، ذوب شد. عیارش بالا رفت. جز به آیات قرآن، لب از لب برنداشت.

 


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها