السّلام عَلی خَلَفِ السَّلَفِ!

ظلم با نعمت در یک جا جمع نمی شود. از کجا فهمیدم؟! از آن جایی که معتمد، از ترس این که او را ابوالخلف بخوانند، در خانه حبسش کرد. وه که سامرا چه حزن آور بود، در نبود امامش! لیک آبگینه ی به وسعت آسمان، از پشت صدها حاجب در ادامه مطلب

روزهایی غریب و قریب!

امام سجاد جعلتُ فداه… زینت عابدان….داغ پدر و تازگی واقعه ی عاشورا … چشمانش که به آب می افتد می گرید…گوسفندی را سر می برند، می گرید. می گرید… می گرید. اکنون، دو گرگ به جان هم افتاده اند. پسرِ خلفِ زبیر و پسرِ خلفِ معاویه ! فرزند حنظله ی ادامه مطلب

گوهرشاد

عاشقِ مسجد گوهر شاد بود. من نیز هم. گویی مسجد گوهر شاد از همه دنیا جدا بود. جایی امن که صدا و تصویر دنیا در آن نبود. این بار خسته بود. کلی راه رفته بود و مجبور شده بود در شهر غریب خرید کند و برای شام غذا بپزد. خیالش ادامه مطلب

رَجائى عَفْوُكَ!

چمباتمه می زنم کنـار راه آبِ آشپزخانه. آبِ کثیف را هدایت می کنم به چـاه و سرنگونی اش را نظـاره می کنم. بسـامدِ پژواکِ عاقبت به شـری… طلحه و زُبیر! «این شمشیر بار‌ها اندوه را از چهره ی رسول خدا زدود.♦» چـه فرجـام ملالت باری! سر بلند می کنم و ادامه مطلب