باورم نیست!

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

در میان این همه قیل و قال و بد عهدی ایام به مقدار محتملی دل خوشم و چنگ به «یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ» زده ام.
می گویند در عجبیم از صبر خدا و من محکوم شده ام به سکوتی که تسلای دلم شده است. گاه امید نیمه جانی به آخر شدن قِصه ی غُصه، در درون قلبم جان می کند.

می آید، می دانم. لیک ای کاش بعد از مُهر عاقبت به شری بر دفتر زندگی ام، صدای گام هاش در گوشم نپیچد.

من اکنون دستم تهی است؛ که کس ندانست که آخر به چه حالت برود.


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها