حرکت

راننده خانم است. نگاهم از روی عکسِ چسبانده‌شده بر روی شیشه‌ی جلو، به دستانش کشیده‌می‌شود. خشک و خشن است؛ حتماً چون من، زیاد ظرف برای شستن دارد. به عکس جوان نگاه می‌کنم. مرحوم… فامیلی‌اش با فامیلی راننده، یکی نیست؛ پس برادرش نیست. ماشین چندمتر جلوتر، وسط خیابان، خاموش می‌شود. بی‌تفاوت ادامه مطلب…

جنگ

نگاهش نگران است: «عمه گوشی تو بردارم؟» «بردار!» «عمه! اون برنامه ات که کره ی زمین توش بود کجاست؟» در قابلمه را می گذارم: «بگرد، پیداش می کنی.» تلویزیون روشن است. کنارش می نشینم. گوشی را جلوی صورتم می گیرد: «عمه فلسطین کجاست؟ پرچمش تو کتابمون بود. پیداش نمی کنم.» ادامه مطلب…

مسجد سهله

یک دقیقه زمان خواندن مشهد الرضــا علیه السلام مسجد گوهرشــاد                                     بانویی عالمه و زیبـا که از همه‌ی تاریخ دل بُرد. جـای جـای مسجد چشم می‌گردانم. مسجد در حـال سـاخته شدن است. خـدا به ادامه مطلب…

نعلمُ

رفت. در میان چند ده آدم، ما چهار نفر بودیم که «لانعلم منه الا خیرا» را به گونه ای دیگر می دیدیم. خودش، فرزندش، و ما دو نفرِ ایستاده روی پا، چند متر عقب تر از گودال حفر شده، بدون زمزمه ی این جمله. در دنیای سکوتی که میـان هیاهوی ادامه مطلب…