هزار تکه
آن شب دنبال خدا می گشت. دل نازکَش را شکسته بودند. لبِ تاقچه نشست. پرده را کنار زد. به آسمان خیره شد: امشب آسِمون قرمزه. می خوام ببینم میشه خدا رو دید. أنا عند المنكسرة قلوبهم. شاید آن شب، دل هزار تکه ی آن جوان حرَمش شد. و جوان قطره ادامه مطلب…