خستگی
دست ها را سه بار تا گوش بالا می برم و هر بار الله اکبر می گویم. تسبیح به دست، ذکر حضرت مادر بر لب، پرده را کنار می زنم. آفتاب، دلگیر از ابرهایی که جلوی چشمانش را گرفته اند، بی رنگ و جان حیاط را پُر کرده است. کودکان ادامه مطلب
دست ها را سه بار تا گوش بالا می برم و هر بار الله اکبر می گویم. تسبیح به دست، ذکر حضرت مادر بر لب، پرده را کنار می زنم. آفتاب، دلگیر از ابرهایی که جلوی چشمانش را گرفته اند، بی رنگ و جان حیاط را پُر کرده است. کودکان ادامه مطلب
گفت کشاورز کافر است که دانه می پوشاند. و شب نیز، هر پدیده به زیر چادر سیاهش نَهان می شود. من و گناهانَم! حجابِ شما شد. کافر شده ام؟!
«الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ آنها که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، میپندارند کار نیک انجام میدهند!» چه بسیار کارهایی که انجام می دهیم و با آن به قول امروزی ها، حالِ دلمان خوب است؛ لیک ادامه مطلب
عمر مکلف شدنش به سال نمیرسد. جـانماز یاسی رنگش را کنار جـانمازم پهن میکند. چادر گلدارش را بر سر میاندازد و کنارم میایستد. به قائدهی یک وجـب تا سرِ شـانهام فاصله دارد. قامت میبندد. نمازش با نمازم تمام میشود. بی آنکه سر بچرخاند، دست توی جانمازش میبرد. تسبیح پر از ادامه مطلب