باباجـون

چند ماهی است که مهمان جانمازم شده است. زندگی اول بار که می بیندش، توی مشت کوچکش می گیرد و نگاش را به من می دهد: «این کجا بوده؟ برای چی گذاشتیش توی جانمازت؟ تو که یه تسبیح دیگه داری.» «آره، این مالِ من نیست.» دست می کشد روی شکستگی ادامه مطلب

روی شونه هاش چکیدم.

هر چه نگاه می کنم اشک های دلم تمام نمی شود. او که عکس را دید گفت: «حالا به هم رسیده اند.» «کجـا؟» «توی بهشتــ!»   اما دل این مادر، وقت جدایی هزار تکه شد. هر چه کرد نتوانست به هم بچسباند این تکه های خونین را. گاهی خندید به ادامه مطلب

عصاره

انگشتم به اولین دکمه ی کیبورد که خورد، آسمان غرید. چند قطره باران کف حیاط افتاد.موسی کو تقی پف کرده و نشسته روی داربستِ پیچ امین الدوله.   گُل را دوست دارم و اولویتم برای انتخاب، عطر گل است. بوی پیچ امین الدوله از خود فارغت می کند، یا بهارنارنج، ادامه مطلب

الگو

«مثل منی، بیعت نمی کند با مثل یزید.» باید چون او شوم. لیکن آیینه ای که جیوه کنجش ریخته، میانش ترک خورده است و گردِ هوس رویش نشسته‌است؟! آینه و دود! منِ کج و معوج چه کنم؟ در پسِ ناامیدی روی می گردانم… حیرت زده … زیباست ؛ چونان بدر ادامه مطلب