یخِ زمان
شوری شیرین به تلخیِ تمام دنیایِ دَنی در من به جوشش افتاده است. اسیرم. بنده ام. راهی است که شروع شده و باید به پایانش بَرَم. گاه و بیگاه، سر از بیراهه در می آورم. این قوای نفسانی… این روحِ جاوادنگی طلبْ کُن… این یخِ زمانِ در حال ذوب شدن… ادامه مطلب…