نقابِ دنیـا!
گفتم. از همه چیز، از همه جا، از تمام احساسم، از تمام افکارم، از زوایایِ پیدا و پنهان قلبم. محبوس شدم در دنیایِ سکوتی که دیوارهایش از جنس نگاه بود. اشک را نهیب زدم… اکنون وقتش نیست! باز هم نگـاه بود و نگـاه. نقابِـ لبخند و روی چرخاندن به لیوان ادامه مطلب