نقابِ دنیـا!

گفتم. از همه چیز، از همه جا، از تمام احساسم، از تمام افکارم، از زوایایِ پیدا و پنهان قلبم. محبوس شدم در دنیایِ سکوتی که دیوارهایش از جنس نگاه بود. اشک را نهیب زدم… اکنون وقتش نیست! باز هم نگـاه بود و نگـاه. نقابِـ لبخند و روی چرخاندن به لیوان ادامه مطلب

این خانه باید باب میلش باشد.

تصور می کنم ایشان را در خیالم. مثلاً اینجا روی مبل نشسته است و نگاهم می کند. سر به زیر می اندازم و بی صدا می خوانم: «يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ»  باید خانه ام ساده باشد. ادامه مطلب

باورم نیست!

در میان این همه قیل و قال و بد عهدی ایام به مقدار محتملی دل خوشم و چنگ به «یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ» زده ام. می گویند در عجبیم از صبر خدا و من محکوم شده ام به سکوتی که تسلای ادامه مطلب

الماس

اعتراف می کنم. به تمام گناهانم و قلبی که نقطه نقطه سیاه شد و زغال شد! اما تکه زغال المـاســ می شود گاهی گر تو بخواهی.     امام صادق علیه السّلام فرمودند: زماني كه انسان گناهي را مرتكب شود نقطه اي سياه در قلب و روح او ايجاد مي ادامه مطلب