حرمت
برای خودم می نویسم؛ چرا که دیگر این حرف ها در هیچ جا جایی ندارد. هیچ جا… دلم به درد می آید؛ وقتی به بهانه ی روز دختر، حق و باطل را با هم آمیخته می بینم. شعر خوانی های زنانه و بیان زیبایی های ظاهری دختر… می گویند حجاب ادامه مطلب…
برای خودم می نویسم؛ چرا که دیگر این حرف ها در هیچ جا جایی ندارد. هیچ جا… دلم به درد می آید؛ وقتی به بهانه ی روز دختر، حق و باطل را با هم آمیخته می بینم. شعر خوانی های زنانه و بیان زیبایی های ظاهری دختر… می گویند حجاب ادامه مطلب…
باز شدن پر سر و صدای در اتوبوس، مرا از دنیای مهمانی دیشب و جوابهای تازهای که برای حرفهای دخترخاله پیدا کردهبودم، انداخت توی ایستگاهِ پارک شهید رجائی اصفهان. از پشت شیشهی پنجره، نگاهم ماند روی نیمکتهای توی ایستگاه. دو زن، با دستانی پُر، از جا بلند شدند. طولی نکشید ادامه مطلب…
صدای نفسهای شمرده، خیالم را راحتکرد که خوابش عمیق شدهاست. کسی میدید، اینطور گوشهی هال خوابش برده، میگفت خواب چه وقته؟ دم غروب که خواب بده. این را بارها از خودش شنیدهبودم. اما برای من که میدانستم از صبح چقدر کار کرده و خستهشده، شادی به همراه داشت. دلم میخواست ادامه مطلب…
گاه رأفت و محبّت به تشر است. به راندن است. به کودکت میفهمانی و او میفهمد، اینکه کدام انتخابش صحیح است و کدام انتخابش غلط. با انتخاب گزینهی غلط، با سردی تو، با راندن تو رو به رو میشود. اگر غیر از این باشد، در درونش این سوال پدید میآید؛ ادامه مطلب…