خیال راحت

 «عید شده خوب غذا می خوریا. معلومه روزه خیلی بهت فشار آورده مامان.» می خندد و قاشق بعدی را می گذارد توی دهانش: «یکی عید قربانه، یکی عید فطر، خیالم راحته که امام زمان روزه نیست؛ ولی بقیه سال نمی دونم روزه است یا نه، غذا از گلوم پایین نمیره.»

آدامس فروش

خسته توی ایستگاه ایستادم. به ته خیابان نگاه کردم. به میله های جدول. به آن ها تکیه دادم. زیر لب گفتم: «با این کمر درد، چادرم خاکی بشه، مهم نیست.» اتوبوس، لاکپشتی را می مانست که به زور و التماس راه می رفت. ایستاد. در باز شد. صندلی ها پر ادامه مطلب

تکرار تاریخ

پدر در بستر بیماری بود: «حبیب و برادرم را خبر کنید بیاید!» عایشه رفت و با پدرش برگشت.  روی از او برگرداند:«می گویم حبیب من را خبر کنید!» حفصه رفت و با پدرش برگشت.  روی از او برگرداند:«گفتم برادر و حبیبم را خبر کنید!» ام سلمه فریاد زد:«به خدا او ادامه مطلب

پسرِ ساقیِ کوثر

بر بالای بام رفت. تشنگی سوی چشمانش را کم کرده بود. به جمعیت نگاه کرد: «علی (علیه السلام) در بین شما نیست؟» «نه!» «کسی نیست که به ما آب برساند؟» خبر به گوش علی بن ابی طالب علیه السلام رسید. همراه حسنین علیهما السلام و جوانان بنی هاشم، مشکِ لبریز ادامه مطلب