آبکوهه محنت!
قلبم یخْ پوشه ای است. درمانش آتشْ بادی است از دره ی جهنم! آنگه جان در گوشه گوشه اش جان می گیرد. آنگه استشمام می کند نکهتی از بهشت را…
قلبم یخْ پوشه ای است. درمانش آتشْ بادی است از دره ی جهنم! آنگه جان در گوشه گوشه اش جان می گیرد. آنگه استشمام می کند نکهتی از بهشت را…
می گویند اگر در حال انتظار بمیری چیزی از دست نداده ای. گویی در هنگام حکومتِ امامت جان داده ای. اما… من که حق و باطل را گم کرده ام چه کنم؟ چشم، برای دیدن، نور می خواهد. گاه در تاریکی، گاه در گرگ و میشیِ هوا و من متحیر ادامه مطلب
شبِ امتحان که می شد، کتاب دویست صفحه ای را قورت می دادم و صبح بنابر سوالات قی می کردم روی برگه. بعد از مدّتی هر چه می کردم چیزی از کتاب در ذهن مبارکم نمانده بود. درست مثل غذایی که یکباره با آن معده پر می شود و چون ادامه مطلب
سلام نماز را به وداعش خواندم. تک ستاره ای در دل آسمان درخشید. تسبیح به دست، سرْ کنار جانماز گذاشتم. نگاهم به مهر کربلا بود و شیشه ی کوچک عطر سیب! خواب سرزده، دستِ روحم را گرفت و با خود برد. کلنگ بر زمین می خورد تا گورم گود شود. ادامه مطلب