پیش چشم شما…

به همه ی حرف هایش گوشِ جان سپرده بودم.  حالا بهترین فرصت بود که ببینَمش.  بابا که میزان علاقه ام را فهمید به مادرم گفت: «تو برو حرَم. خودم همراهش هستم.» توی راه، همه اش در فکر او بودم. بابا آدرسش را بلد بود. رسیدیم. هر چه گشتیم ندیدیمَش. از ادامه مطلب

کرامت!

می فرماید صفتِ فرشتگان است؛ «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ»؛«كِرَامٍ بَرَرَةٍ» و… و بعد می خواهد نزدش کریم ترین باشم؛ «…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ…» باید فرشته شوم! فرشته ای که مقابل حیوان است. عقلی که مقابل غریزه است. هر شب، حساب از دل می کشم؛ آخر منم صاحب این دل. پاسبان ادامه مطلب

پوزه شیطان!

کجــا غُربت از این جگر سوزتر می یابی؟ ذریه آدم و از جنس فرشتگان باشی و در میان دَدان گرفتار! گیاهِ غفلت حلقه زَند دور پایِ عقل و دلت و یک آنْ چشم بیندازی…. کَلَّا! من این نبودم؟! من که ملائک را همنشین بودم. چرا …اکنون…این جا؟ نشانی از قلبِ ادامه مطلب