خیال راحت
«عید شده خوب غذا می خوریا. معلومه روزه خیلی بهت فشار آورده مامان.» می خندد و قاشق بعدی را می گذارد توی دهانش: «یکی عید قربانه، یکی عید فطر، خیالم راحته که امام زمان روزه نیست؛ ولی بقیه سال نمی دونم روزه است یا نه، غذا از گلوم پایین نمیره.»
«عید شده خوب غذا می خوریا. معلومه روزه خیلی بهت فشار آورده مامان.» می خندد و قاشق بعدی را می گذارد توی دهانش: «یکی عید قربانه، یکی عید فطر، خیالم راحته که امام زمان روزه نیست؛ ولی بقیه سال نمی دونم روزه است یا نه، غذا از گلوم پایین نمیره.»
فکر و خیال پیروز میدان شد. خواب کلافه ام کرد؛ اما مرا با خود نبرد. شب جمعه به انتهاست. زیر کتری و قابلمه ی سحری را روشن می کنم. چند عدد خرما روی سر هم توی بشقاب. پیاله آماده برای ریختن ماست… نگاهم می کند. نگاه به فرار می گذارم… ادامه مطلب
قصه ی شـاه ماردوش را توضیح می دهد. نمادهایش را. بعد می گوید: حاکم ظالم، خِرد را می سوزاند. از بین می برد. به اکنون می اندیشم. به شـاه یا شـاهان ماردوشی که خِرد کودک و نوجوان و جوان و بزرگسال را می سوزاند. به معنی حاکم رجوع می کنم؛ ادامه مطلب
در باز بود و باد بازیگوش می آمد توی خانه و می رفت. برگ های درخت توی باغچه را تکان می داد و شاخه ی گل را به این طرف و آن طرف می کشید. کف حیاط پر شد از شکوفه. شکوفه ها را پخش کرد توی هوا و بعد ادامه مطلب