در چند قدمی…
از دستِ غیبت تو شكایت نمیكنم تا نیست غیبتی نبود لذّت حضور حافظ شكایت از «غم هجران» چه میكنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور چند شبی است که آهنگ بـاد در گوشم می وزد. پرده می رقصد. شاخه ی نهال های توی باغچه در برابر این ادامه مطلب…
از دستِ غیبت تو شكایت نمیكنم تا نیست غیبتی نبود لذّت حضور حافظ شكایت از «غم هجران» چه میكنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور چند شبی است که آهنگ بـاد در گوشم می وزد. پرده می رقصد. شاخه ی نهال های توی باغچه در برابر این ادامه مطلب…
گاز تمیز شده است. خوشحالم. قابلمه را با احتیاط می گذارم روی گاز. می دانم از این لجباز های همه چیز به هم ریز است. زیرش را کم می کنم و درش را کج می گذارم. می روم دنبال بقیه کارها. یک ساعتی می گذرد. صدایی می آید. می روم ادامه مطلب…
این دنیا و ما فیها چونان سایه است. جمله ی غم ها و اندوه ها؛ سرشار از نیستی است؛ مریضی ها، هجران ها، و ظلم ها… صبر و رضا در برابر نیستی … معامله ی من است با الله و پیدا کردنِ قابلیتِ پر شدن از فیض وجودی او، پر ادامه مطلب…
به همه ی حرف هایش گوشِ جان سپرده بودم. حالا بهترین فرصت بود که ببینَمش. بابا که میزان علاقه ام را فهمید به مادرم گفت: «تو برو حرَم. خودم همراهش هستم.» توی راه، همه اش در فکر او بودم. بابا آدرسش را بلد بود. رسیدیم. هر چه گشتیم ندیدیمَش. از ادامه مطلب…