فقط تو را می خواهم.
بار سنگین بود. تمام تلاشش این بود که از دستش رها نشود. کمرش را صاف کرد. غرور جوانی اش انگاری داشت زیر نگاه ها له می شد. اما دست از تلاش برنداشت. دندان ها را به هم فشار داد و انگشت ها را به هم چسباند. بار توی بغلش محکم ادامه مطلب…
بار سنگین بود. تمام تلاشش این بود که از دستش رها نشود. کمرش را صاف کرد. غرور جوانی اش انگاری داشت زیر نگاه ها له می شد. اما دست از تلاش برنداشت. دندان ها را به هم فشار داد و انگشت ها را به هم چسباند. بار توی بغلش محکم ادامه مطلب…
شب جمعه شد و داغ دل تازه. روی زخم، نمک می پاشند. می گویند جایت خالی است. دلتنگی چنگ انداخته به گلویم، فشار می دهد و قلبم را مچاله می کند. نامت را صدا می زنم، طعم خون در حنجره ام می نشیند. ببین بی تو نمی توانم… چرا نمی ادامه مطلب…
مدرسه ی خوبی بود. یکی از سال ها توی نمایشگاه کتابش، وصیّت نامه ی آماده ای دیدم. خریدمش. هر شش ماه نوشته های مدادی اش را به روز می کنم. راستی تا روزها کوتاه است،قضای روزه ها یادمان نرود. برای نماز هم برگه ای درست کردم. حساب همه اش را ادامه مطلب…
زخمی بود آماس بسته. پوشاندمش. کسی ندید. هیچ کس. دیگر خودم هم نمی دیدمش. یک روز سر باز کرد. زیرش فاسد شده بود و من نفهمیده بودم. بوی گندش همه جا را گرفت. درمانش، قطع عضو است. تصمیم دارم قلبم را درسته از جا بکنم. از قلب متنفرَم. همان که ادامه مطلب…