قربانی

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

مزرعِ  سـبز فلکـ دیدم و داسـ مَـه نو

یادمـ از کشته خویش آمد و هنگامـِ درو

نوْ ماهِ  ذی الحجه، زانوی غم به بغل گرفته است. 

سال هاست این سفرْ، این سفرِ ناتمـام، سفر آخر است. همان سفری که از ابتدا به عمره قائم شد.

قربـانی نکرد.

صدای  جدّش در گوشش پیچید:

«ای حسین! گویا به همین زودی می‌بینم که در سرزمینی به نام کربلا کشته و ذبح می‌شوی.»♦

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

کربلا برپـا و هنگـام درو است.

 صدای کـاروانِ امامِ زمان در گوشم می پیچَـد…

 

صدای  چکـاچک شمشیر …

صدای نوحـه ی الان انکسر ظهری…

صدای سوختن  خیمه ها…

صدای  فریـادِ مغمومِ علیکنّ بالفرار…

صدای خُـرد شدن خار مغیلان در زیر پای کودکان…

این سفرِ ناتمـام!

کجاست یاوری که من را به سرزمینِ کربلا برسـاند؟ 

من در تاریکی ظلمت مـانده ام. من از کشتیِ نجاتـ جـامانده ام.

 

 ♦صدوق، الامالی، ۱۴۰۴ق،ص۱۵۲؛ شریف قرشی، حیاة الامام الحسین(ع)، ۱۳۳۴ق، ص


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها