دختر آیینه مادر
عبدالله پسر برادرش، جعفرِ طیار بود. می شناختش.
عمو رشید شدنش را به چشم سر و دل دیده بود.
دختر عمو به عقد پسر عمو درآمد.
جای مادر خالی بود.
ام البنین امـّا، قوّت قلبش بود و حسین علیه السلام، آرامِ جانش!
در همین یازده سـال عمری که از خدا گرفته بود از دست دادن پدربزرگ و مـادر، او را ام المصائب کرده بود.
تجلّیِ مـادر شد.
همـراه امام زمانش شد.
مـادر خانه به خانه،
دختر شهر به شهر
از مدینه تا کربلا!
به سفارش مـادر؛
لباس را تن برادر کرد و بوسید گلویش را.
چنین خـانه ای… انتخاب چنین همسر و مـادری…
میوه ی دلِ خانمِ خـانه می شود … حَسنین علیهما السلام، می شود زینبین سلام الله علیهما!
می شود
لؤلؤ و مرجان!
سلام الله علیکم و رحمة الله و برکـاته!