دوری
و گفت:«هر که از چیزی بترسد، از وی گریزد و هر که از خـدایْ ترسد، در او گریزد.» فَكَيْفَــ دوری ات را تحمّل کنم؟
و گفت:«هر که از چیزی بترسد، از وی گریزد و هر که از خـدایْ ترسد، در او گریزد.» فَكَيْفَــ دوری ات را تحمّل کنم؟
دیگر ندیدندش. نه توی مسجد، نه توی بازار، نه توی راه، نه دم درِ خانه ی علی و زهرا… دیگر نشنیدند صدای قرآن شب تا صبحش را، نغمه ی حجازَش را… اما دلتنگش نشدند… سراغش را نگرفتند… حالا ای یوسفِ زهرا تو را ندیدم، اگر هم دیده ام نشناختم… اعتراف ادامه مطلب…
«و گفت: زبان، ترجمان دل توست و رویِ تو، آیینه ی دل توست؛ بر روی تو پیدا شود هرآنچه در دل پنهان داری.» « لأَندُبَنَّک صَباحاً و مَساءً و لأَبکینَّ عَلَیک بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً؛ صبح و شب برای تو ناله میکنم و بجای اشک بر تو خون میگریم…» امتداد عذارم را ادامه مطلب…
اذان صبحِ مؤذن تمام! جُمعه و جَمع زمان و صاحبِ زمان! جمعِ من و فسق! یا رب مرا به حال خود وامگذار! بگذار هسته در دل خرما بماند! راضی به این جدایی مشو! با خورشید…باری فاسق هم راه را پیدا می کند. ای رحیم! ابر را از روی خورشید کنار ادامه مطلب…