جاهل مُدرِن!

جاهلیت اُولی فصاحت و بلاغت … شعرها می سُراییدند و بر خود می بالیدند. جاهلیت اُخری گشاده سخن بودن از نان شب واجب تر است. می نویسم. مَست می شوم. هر کلمه مینایی است لبالب از مُل. می نویسم… می خوانم …. مدهوش می شوم. حتّی اگر از یـار دلنواز ادامه مطلب…

زنده به گور

شب جمعه شد و داغ دل تازه. روی زخم، نمک می پاشند. می گویند جایت خالی است. دلتنگی چنگ انداخته به گلویم، فشار می دهد و قلبم را مچاله می کند. نامت را صدا می زنم، طعم خون در حنجره ام می نشیند.   ببین بی تو نمی توانم…  چرا نمی ادامه مطلب…

دمِ عید!

مدرسه ی خوبی بود. یکی از سال ها توی نمایشگاه کتابش، وصیّت نامه ی آماده ای دیدم. خریدمش. هر شش ماه نوشته های مدادی اش را به روز می کنم.  راستی تا روزها کوتاه است،قضای روزه ها یادمان نرود. برای  نماز هم برگه ای درست کردم. حساب همه اش را ادامه مطلب…