باغ وحش کوه صفه
برای دلش می گویم: «باشه.» می رویم تو. شیرِ ماده گوشه ای نشسته و بی حوصله گوشه ای را نگاه ادامه مطلب…
برای دلش می گویم: «باشه.» می رویم تو. شیرِ ماده گوشه ای نشسته و بی حوصله گوشه ای را نگاه ادامه مطلب…
گاز تمیز شده است. خوشحالم. قابلمه را با احتیاط می گذارم روی گاز. می دانم از این لجباز های همه ادامه مطلب…
به همه ی حرف هایش گوشِ جان سپرده بودم. حالا بهترین فرصت بود که ببینَمش. بابا که میزان علاقه ام ادامه مطلب…
می فرماید صفتِ فرشتگان است؛ «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ»؛«كِرَامٍ بَرَرَةٍ» و… و بعد می خواهد نزدش کریم ترین باشم؛ «…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ ادامه مطلب…
کجــا غُربت از این جگر سوزتر می یابی؟ ذریه آدم و از جنس فرشتگان باشی و در میان دَدان گرفتار! ادامه مطلب…
قلبم یخْ پوشه ای است. درمانش آتشْ بادی است از دره ی جهنم! آنگه جان در گوشه گوشه اش جان ادامه مطلب…
می گویند اگر در حال انتظار بمیری چیزی از دست نداده ای. گویی در هنگام حکومتِ امامت جان داده ای. ادامه مطلب…
شبِ امتحان که می شد، کتاب دویست صفحه ای را قورت می دادم و صبح بنابر سوالات قی می کردم ادامه مطلب…
دست در دستش به سمت مسجد قدم ها را دوتا یکی کرد تا با او هم قدم شود. مردی چوبِ ادامه مطلب…
تلاش ها و تقلاهایم گویی ساق بر ساق مالیدن بود، برای خوش نامی… ثمره اش خروج گوهر انسانیت از روح… ادامه مطلب…
همه جا چشم گرداندم، بهتر از تو نیافتم. کسی که من را بفهمد. بخواند. به بهترین ها رهنمون می کند. ادامه مطلب…
دیدنِ رویِ تو را دیده ی جـانْ بین باید وین کجـا مرتبه ی چشم جهان بینِ من است هنگـامه ی ادامه مطلب…
همگی عاشقند. عبدی می شناسد عشقش را و عبدی نفَسش در آشفتگیِ این گره ی روح به شماره می افتد. ادامه مطلب…
برای زندگی از دنیا می گفتم. جواب سوالش بود. سَر را بلند و نگاه کرد: مثل خونه که اجاره می ادامه مطلب…
از مادَر مهربان تر! امّا دیدند سیلی در میانه ی کوچه بر گونه ی مادَر را شنیدند صدای گریه های ادامه مطلب…
خسته از گنـاه و پینه بسته ی گنـاهم! به تماشا نشسته ام این اسـارت را؛ پیوندِ نافرمانی و نفْسِ از ادامه مطلب…
کنارم می نشیند. اشکْ سرمه ی چشمش … نگاهم را به نگاهش می دوزم. «برای این که درِ بهشت رو ادامه مطلب…
«گفتند محبت را نشانْ چیست؟گفت: آنکه به نیکویی زیادت نشود و به جفا نقصان نگیرد.» صادقانه می گویم؛ اگر میخواهمت ادامه مطلب…
هوشنگ ابتهاج می گوید زبان برای بیان واقعیات خارجی است. درد را مثال می زند؛ «چطوری می خوای دردُ بگی؟!» ادامه مطلب…
و گفت:«هر که از چیزی بترسد، از وی گریزد و هر که از خـدایْ ترسد، در او گریزد.» فَكَيْفَــ دوری ادامه مطلب…