بارانِ بهاریِ گم شده در پاییز

  خوابت را دیدم. ماه مبارک بود. دُرست اردیبهشت ماه.. نگرانِ صدای مؤذن بودم. سحری نخورده بودیم. تو میوه پوست می گرفتی. من هم ماتِ دستانِ تو… صدای قطره های بارانِ اولین روز آذرماه. پریدم. پنجره، دُرست روبروی چشمانم. آسمانِ گریانِ سحر، تاریک و روشن بود. همان یک نفَس که ادامه مطلب

وظیفه ی هر پدری است.

بعضی اسم‌ها همان اولِ کار جذبت می کند. اینقدر خوش‌طنین است که ناخودآگاه دوستش داری. بیشتر وقت‌ها وقتی کسی را صدا می زنم با توجه به معنیِ اسمش صدایش می‌زنم و این حلاوت آن اسم را برایم بیشتر می‌کند. می‌پرسد:«عمه اسم من چه معنی میده؟» «زندگی» لبخندی بر گوشه ی ادامه مطلب

گل های داوودی

نمی دانم با خودم چند چندم بین کودکی و نوجوانی. زنی بلند قامت جلو تر از من قدم برمیدارد و من قدم هایم را بِدو، دوتا یکی می کنم تا زودتر به او برسم. ساقه ی گل های داوودی توی دستم خیس عرق شده اند. یک سنگ قبر کوچک می ادامه مطلب

مَـدارْ

و گفت: «خداوندِ تعالی دِل ها را موضع ذِکـر آفرید. چون با نفْس صحبت داشتند موضع شَهوتـ شد. و شهوَتـ از دِل بیرون نرود، مگر از خوفی بیـقرار کننده و یا شوقی بی آرامـ کننده.» دِل میانه ی توست. باید بِلـرزَد تا تو بر مَـدارْ بمانی.