نوبت گاه توست!

شکمبه روی سرش افتاد و دلِ دختـر کف سینه‌اش. اشک آمد در چشمِ دختـر، بدون فرو ریختن. دوید به سوی پـدر؛ اما در پس آن دریای مواج، نظاره­‌ی چهره‌یِ مهربانِ پـدر، سخت. لبخند بر لب و آه در سینه، شکمبه را از روی سر پـدر کنار زد. دست روی صورت ادامه مطلب

کتابِ دیده

امام على علیه السلام فرمود: «من اطلق طرفه کثر اسفه؛ هر کس چشم خویش را آزاد گذارد، همیشه اعصابش ناراحت بوده(و به آه و حسرت دایمى گرفتار مى‏ شود)». و در جاى دیگر فرمود: «من اطلق ناظره اتعب حاضره؛هر کسى چشم را رها کند زندگى فعلى خود را به رنج ادامه مطلب

بی گنـــاه

از توی اتــاق، نگاهم را از هــال رد می کنم و از پنجره می اندازم توی حیــاط، به لبه ی بام آویزانش می کنم. آفتاب، لبه ی خاکستری پشتِ بام را سفید کرده است.  حیـــاط خانه ی بچگی؛ آفتابِ از ظهرْ گذشته اش، لبه ی بام… بهار بود که خانمِ ادامه مطلب

اویِ من!

شبِ ولادت مولایْ است. «این جا یه مسجده. حالشو داری بریم مسجد نماز بخونیم؟» «باشه.» «خب، بعدِ نماز گوشه ی حیاط مسجد منتظرتم.» از ماشین پیاده می شوم. برایش دست تکان می دهم. روی می چرخانم. سر درِ مسجد، در قابِ نگاهم جا خوش می کند: «مسجد علی بن ابی ادامه مطلب