حرمت
برای خودم می نویسم؛ چرا که دیگر این حرف ها در هیچ جا جایی ندارد. هیچ جا… دلم به درد می آید؛ وقتی به بهانه ی روز دختر، حق و باطل را با هم آمیخته می بینم. شعر خوانی های زنانه و بیان زیبایی های ظاهری دختر… می گویند حجاب ادامه مطلب…
برای خودم می نویسم؛ چرا که دیگر این حرف ها در هیچ جا جایی ندارد. هیچ جا… دلم به درد می آید؛ وقتی به بهانه ی روز دختر، حق و باطل را با هم آمیخته می بینم. شعر خوانی های زنانه و بیان زیبایی های ظاهری دختر… می گویند حجاب ادامه مطلب…
صدای نفسهای شمرده، خیالم را راحتکرد که خوابش عمیق شدهاست. کسی میدید، اینطور گوشهی هال خوابش برده، میگفت خواب چه وقته؟ دم غروب که خواب بده. این را بارها از خودش شنیدهبودم. اما برای من که میدانستم از صبح چقدر کار کرده و خستهشده، شادی به همراه داشت. دلم میخواست ادامه مطلب…
نیمهشب است و ساعت دیواری، روی ساعت شش و چهل و پنج دقیقه توقف کردهاست. و من میاندیشم؛ به لحظهای که زمان برای من تمام میشود. باید تنها برای او و در راه او ، دل متأثر گردد. خدا از همهکس، بر همهکس مهربانتر و داناتر است. و من فقط ادامه مطلب…
باید ثمر دهم. با این همه اسراف، چگونه؟ باید شاخههای اضافی را هرس کنم. این همه شاخ و برگِ بیسود، تمام توانم را میگیرد. ابتدایش زیبا مینماید؛ لیک ریشهها ضعیف میشود. شاخهها میخشکد. برگها زرد میشود و میریزد. تنهی کهنه و خشکیده… فقط سوختی است برای در راه ماندگان. یا ادامه مطلب…