قصیده محدود
آبی آسمان، گواهی میداد که روز است. صبح بود یا چاشت، ظهر بود یا دم غروب؟ حیران بودم. گویی آسمان، زمینِ صحن را به آغوش کشیدهبود. ایستاده بر زمین، در دل آسمان، درست روبهرویِ گنبد بودم. گنبد طلایی رنگ، چونان خورشید، خط افق را پوشاندهبود. حد جاری شد. تازیانه بر ادامه مطلب