خانه پدری
خانهای که در آن کودکیام به نوجوانی بدل شد. میگویند: «الانه که خراب بشه.» زنی عرب، گوشهی راهروِ منتهی به اتاقها ایستادهاست و گریه میکند. میدوم توی اتاق کودکیام. بچه را به بغل میگیرم. از کنار زن عبور میکنم و بچه را به بیرون میبرم. برمیگردم. بازهم گریه میکند. دستش ادامه مطلب