شُما!
می گویم شما، می نویسم شما… به چشمِ دلم اشک می نشیند. اشکِ امنیت، اشکِ مهربانی، اشکِ شوقِ زیر سایه تان قد کشیدن و اشکِ فراق… در خیالم در چند قدمی توسَم… نه، فلکه ی آب… گنبد طلایی را میبینم… مسجد گوهرشاد…ایوان مقصوره…شما آنجایی؟ برای صله ی رحم عازم حرم ادامه مطلب