فرزند بیشتر یا کمتر، کدام زندگی بهتر؟

زنگ سوم که خورد، صدایش پیچید توی گوشم. تنها بود. سوال هایی می پرسیدم که به بهانه اش تا دلش می خواهد حرف بزند. حرف رسید به پیری و مریضی. و به اولاد. گفت بچه‌ی زیاد، عصای پیری و کوری است. بچه بیار! دیر شده وا. تنها می مونی! زیاد ادامه مطلب…

طاق

ماییم طرید و شَرید؛ لیک بی خبر از حــال خویش!  دار غَرور ما را فریفته است؛  وگرنه یتیم آل محمد، از این مِحنت، قامتش گوی شده بود، نه اینکه سرگرم مَرَح و مَستی و مُستی.   طریدِ بی شاخ و برگ، بایست قامتش به گرانیِ بار اَمـانت، محـراب شود؛ از ادامه مطلب…

گربه فلج

گربه‌ای بود از دو پا فلج. و به مهربانی مادرِ خـانه، گوشه‌ی حیاط خانه زندگی می‌کرد. بعد از ظهرها، صدای بقیه‌ی گربه‌ها از روی پشت بام‌ها راهی حیاط خانه می‌شد. گربه با کمک دو دست، جور پاهای بی‌جانش را می‌کشید و کشان‌کشان تا میانه‌ی حیاط می‌رفت. جواب صدای دیگر گربه‌ها ادامه مطلب…

قصیده محدود

آبی آسمان، گواهی می‌داد که روز است. صبح بود یا چاشت، ظهر بود یا دم غروب؟ حیران بودم. گویی آسمان، زمینِ صحن را به آغوش کشیده‌بود. ایستاده بر زمین، در دل آسمان، درست روبه‌رویِ گنبد بودم. گنبد طلایی رنگ، چونان خورشید، خط افق را پوشانده‌بود. حد جاری شد. تازیانه بر ادامه مطلب…