نعلمُ
رفت. در میان چند ده آدم، ما چهار نفر بودیم که «لانعلم منه الا خیرا» را به گونه ای دیگر می دیدیم. خودش، فرزندش، و ما دو نفرِ ایستاده روی پا، چند متر عقب تر از گودال حفر شده، بدون زمزمه ی این جمله. در دنیای سکوتی که میـان هیاهوی ادامه مطلب…
رفت. در میان چند ده آدم، ما چهار نفر بودیم که «لانعلم منه الا خیرا» را به گونه ای دیگر می دیدیم. خودش، فرزندش، و ما دو نفرِ ایستاده روی پا، چند متر عقب تر از گودال حفر شده، بدون زمزمه ی این جمله. در دنیای سکوتی که میـان هیاهوی ادامه مطلب…
کنـار بخـاری ایستاد. قطره های آب، از سرانگشتانش جدا شد. صدای جلز و ولز قطره ها بلند شد: «کارگر گرفتن که خونه رو فردا خراب کنن. صبحش هم قراره یه ماشین ببرن و هر چیزی باقی مونده، بریزن توش و ببرن.» زن از بین کارتون های بسته بندی شده رد ادامه مطلب…
نامش فضه شد. رسول الله او را به این نام خواند. همراه رسول خدا شد. در که باز شد، طلا در آستانه ی در ایستاده، بر چهره ی پدر لبخند زد. عطای شاهزادگی هند را به لقایش بخشید. می بالید بر کنیزی دختر رسول خدا. صدایِ طلایش بود: فضه مرا ادامه مطلب…
باغ رضوانِ اصفهان و انبوهِ آدم ها. به امید یافتن مزارِ تازه، همه جا پرسه می زنیم. آهنگِ زیارت عاشورا. نوحـه. گریه ی سوزناک یک زن. گورهای خالی و آماده! بوی مرگ توی شامه ام می پیچد. صـدایِ زندگی! به سمتش سر می چـرخانم… پسرکی نوپا با کفش های صـدا ادامه مطلب…
«دل خویش را به یأس از تو قانع ساختم و از تو بازگشتم؛ چه یأس نیکوترین داروی طمع است. تو نیک بدان و من نیک دانم که از این پس دیگر کسی را به خدعه قانع نخواهم ساخت. یاد تو از دل و گوش و زبان خویش زدوده ام؛ پس ادامه مطلب…
زندگی پرسید: چرا به شما میگویند امام زمان؟ مگر نامتان مهدی نیست؟! گفتم: شما امام ما انسانها در این زمان هستید. تنها رهبر زندهی ما. بعد گفت: برای این از پیش ما رفتهاید که آدم بدها شهیدتان نکنند؟ مثل امامهای قبلی؟ گفت: قایم شدهاید؟ گفتم: آره! وگرنه آدم بدها شما ادامه مطلب…
شکمبه روی سرش افتاد و دلِ دختـر کف سینه اش. اشک آمد در چشمِ دختـر، بدون فرو ریختن. دوید به سوی پـدر؛ اما در پس آن دریای مواج، نظاره ی چهره یِ مهربانِ پـدر، سخت. لبخند بر لب و آه در سینه، شکمبه را از روی سر پـدر کنار زد. ادامه مطلب…
بهانه ی نوشتن این متن، سلیقه های گوناگون است. آن یکی گفت: «از جان کریستوفر خوشم میاد.» روبه رویی اش ابرو بالا انداخت: «نُچ! خاطرات یک بچه بی عرضه، خوراک منه. مطمئنم بچه ها هم خیلی دوست دارن.» دستش را تکان داد و خیره نگاهش را روی صورت آن یکی ادامه مطلب…
ردیف میانی، بین صندلی هایی که یک در میان پر بودند، دخترک پهلوی مادر ایستاده بود. مادر ساعد نازکش را سخت گرفته بود. تقلا می کرد تا او را روی صندلی خالی کنارش بنشاند. دخترک اما، دست و پای آزادش را می کشید تا از دست مادر فرار کند. یک ادامه مطلب…
هیچ استدلال عقلی، حاکم ظالم را قبول نمی کند؛ و فقط سکوتی فریاد زده می شود در برابر جبر و خفقان. کدام استدلال نقلی است که حاکم ظالم را ولی امر جامعه بداند؟
یقه ی لباس کمی تنگ بود. به زور سرم را از توش رد کردم. مامان رو به رویم نشست. روی شانه هایم را مرتب کرد:«تنگ شده. سال دیگه باید یه لباس مشکی برات بخرم.» ساق پایم را گرفت و کف پایم را نگاه کرد. قرمز شده بود، می سوخت؛ اما ادامه مطلب…
دست ها را سه بار تا گوش بالا می برم و هر بار الله اکبر می گویم. تسبیح به دست، ذکر حضرت مادر بر لب، پرده را کنار می زنم. آفتاب، دلگیر از ابرهایی که جلوی چشمانش را گرفته اند، بی رنگ و جان حیاط را پُر کرده است. کودکان ادامه مطلب…
امام على علیه السلام فرمود: «من اطلق طرفه کثر اسفه؛ هر کس چشم خویش را آزاد گذارد، همیشه اعصابش ناراحت بوده(و به آه و حسرت دایمى گرفتار مى شود)». و در جاى دیگر فرمود: «من اطلق ناظره اتعب حاضره؛هر کسى چشم را رها کند زندگى فعلى خود را به رنج ادامه مطلب…
گفت کشاورز کافر است که دانه می پوشاند. و شب نیز، هر پدیده به زیر چادر سیاهش نَهان می شود. من و گناهانَم! حجابِ شما شد. کافر شده ام؟!
«الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ آنها که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، میپندارند کار نیک انجام میدهند!» چه بسیار کارهایی که انجام می دهیم و با آن به قول امروزی ها، حالِ دلمان خوب است؛ لیک ادامه مطلب…
عمر مکلف شدنش به سال نمیرسد. جـانماز یاسی رنگش را کنار جـانمازم پهن میکند. چادر گلدارش را بر سر میاندازد و کنارم میایستد. به قائدهی یک وجـب تا سرِ شـانهام فاصله دارد. قامت میبندد. نمازش با نمازم تمام میشود. بی آنکه سر بچرخاند، دست توی جانمازش میبرد. تسبیح پر از ادامه مطلب…
تمثیل جالبی بود. «می خواهی بروی مسافرت… خب، ماشینت را می بری تعمیرگاه. زیر و بندش را می بینی، موتورش را معاینه می کنی، باد لاستیک هایش را تنظیم می کنی. با خیالی آسوده می زنی به جاده؛ می دانی این را، که توی جاده نمی مانی… از حرکت نمی ادامه مطلب…
به این آیه می رسم: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ ۖ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا ۚ فَأُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا؛ همانا كسانى كه فرشتگان، جانشان را مىگيرند، در حالى كه بر خويشتن ستم ادامه مطلب…
«…كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ؛ این چنین برای هر امّتی عملشان را زینت دادیم…» هر گروهی عمل خود را زیبــا می بیند و می داند. جامعه ی شیعه به جای گوش دادن و تبعیت از حدیث ثقلین؛ آویزان پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی شده است. یا از محتواهای ادامه مطلب…
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار؛ بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.» در جنگ همراه پیامبر بود و کشته شد. همگی به حالش غبطه خورند که شهید ادامه مطلب…