موریانه

چشم باز می‌کنم. باز همان چهاردیواری سفید و سرد! باز صبحِ فردای دیروز! چشم باز می‌کنم؛ خسته‌ و کوفته، هم‌چون تنه‌ی درختی قطور که لشکر موریانه‌های نفْس و شیطان، به جانِ دل بی‌تابش افتاده‌اند. باز خورشید از میان شکافِ دیوارِ پیر، گوشه‌ی چادرش را، روی تنِ سرد کفِ اتاق انداخته‌است. ادامه مطلب

ادعای مشاهده

آخرین نامه ی امام زمان به آخرین نایب خاص خود:   خَرَجَ اَلتَّوْقِيعُ إِلَى أَبِي اَلْحَسَنِ اَلسَّمُرِيِّ يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَلسَّمُرِيَّ  اِسْمَعْ؛ بشنو أَعْظَمَ اَللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِكَ فِيكَ؛ خدا اجر برادرانت را در مورد تو عظیم گرداند فَإِنَّكَ مَيِّتٌ؛ پس همانا تو خواهی مرد مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ أَيَّامٍ؛ در فاصله شش ادامه مطلب

انتهای کوچه

زن خودش را هزار پاره توی آیینه‌های ریز و درشت دیوار دید زد:«توی این شلوغی حتی نشد برم نزدیک حرم.»از حرف خودش گریه‌اش گرفت. نزدیک در ورودی رواق، میان انبوه آدم‌ها از حرکت افتاد.  صدایش را بالا برد: «چرا وایسادن؟ چرا نمی‌رن؟»  دختر به انبوه زن‌ها چشم‌ دوخت. پته‌ی چادرش ادامه مطلب

از میان برخیز

♥بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ♥ «جز آنچه زیرلب هر روز با توام در میان است.» با خواندن این جمله‌ی کاتب، آه از نهادم برخاست. چقدر پر ادعا هستم؛ حال آن‌که حتی یک نفَس از نفَس‌های عمر، یادتان نبودم. بی‌گمان می‌گویم، خب هر روز که دعا می‌کنم بیایید! با خودم که تعارف ادامه مطلب