عید گرانبار!

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

این چه غمِ گرانباری است بر دل  که از حملش عاجزی؟

به خیال خامی این غمِ خواندن خطبه ی فدکیه است. این که با خواندن ناله های دختر رسول الله؛ دنیا برایم بی معنا شد.
گذر زمان پنداری دشمنی است که جگر مولایت را بیشتر بسوزاند. هر صبح و شام بگرید بر مظلومیت پدران و مادرانش و خون جای اشک بنشاند.

این چه عیدی است؟

 منْ، یتیم که پدر به سفر رفته و منْ، جا مانده در حضر!

لیک من پیِ او بودم و در میانه ی مسیر گم شدم به غفلت حرص به دست آوردن و غمِ از دست دادن رنگارنگی های پیرامون نه غم حضرتِ مادر. نور رفت و منِ «وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا» حیرانْ چشم می چرخانم و هیچ نمی یابم.

 عید، عید است به بازگشتش، به آمدن و انتقام ستاندش از ظلم، به روشن شدن مسیر از پرتو نورش. به بخشش پدرْ فرزند ناخلفِ پشیمانش را؛

ورنه گذر زمان غیر از تلخکامی قرعه ای نخواهد داشت.


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها