زنگ سوم که خورد، صدایش پیچید توی گوشم. تنها بود. سوال هایی می پرسیدم که به بهانه اش تا دلش می خواهد حرف بزند. حرف رسید به پیری و مریضی. و به اولاد. گفت بچهی ادامه مطلب…
ماییم طرید و شَرید؛ لیک بی خبر از حــال خویش! دار غَرور ما را فریفته است؛ وگرنه یتیم آل محمد، از این مِحنت، قامتش گوی شده بود، نه اینکه سرگرم مَرَح و مَستی و مُستی. ادامه مطلب…
آبی آسمان، گواهی میداد که روز است. صبح بود یا چاشت، ظهر بود یا دم غروب؟ حیران بودم. گویی آسمان، زمینِ صحن را به آغوش کشیدهبود. ایستاده بر زمین، در دل آسمان، درست روبهرویِ گنبد ادامه مطلب…