هزار تکه

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

آن شب دنبال خدا می گشت. دل نازکَش را شکسته بودند.

لبِ تاقچه نشست. پرده را کنار زد.

 به آسمان خیره شد: امشب آسِمون قرمزه. می خوام ببینم میشه خدا رو دید.

أنا فی قلوبٍ منکسرة. 

شاید آن شب، دل هزار تکه ی آن جوان حرَمش شد.

و

جوان قطره های خونِ دلش را در آیینه ی آسمانِ شب دید.

     

دسته‌ها: دست نوشته

0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها